SCDPP نسل جديد: و سرنوشت این دختر زیبا که سهمش تنها گوشه های تاریک اتاق بود!

پنجشنبه، مهر ۰۷، ۱۳۹۰

و سرنوشت این دختر زیبا که سهمش تنها گوشه های تاریک اتاق بود!


و سرنوشت این دختر زیبا که سهمش تنها گوشه های تاریک اتاق بود!


امروز پنج شنبه دختر زیبای ایران زمین، نهال سحابی، به آرزویش رسید. او دیگر نمی توانست دوری بهنام را تحمل کند و اینچنین بود که عاشق و معشوق بهم رسیدند.

چه کسی می گوید عاشق و معشوق بهم نمی رسند. بهنام رفته بود و فرسنگ ها از نهال فاصله داشت ولی نهال این فاصله را درنوردید و در لحظه ای فرسنگها پیمود!

آری ! اینچنین است سرنوشت فرزندان ایران زمین که عاشقانه زندگی می کنند و عاشقانه دوست می دارند، و تاریک اندیشان سرکوبگر عشق و آزادی دیری نخواهد پایید که در برابر جوانان زیبای ایران زمین به زانو درخواهند آمد!

بهنام که رفت تاره فهمیدیم با چه رنج و دردهایی سوخته و ساخته. او وقتی با کوهیار دستگیر شد مدتها در سلول انفرادی بود و تحت فشار.

نهال سحابی پیش از پیوستن به عشق خود، در آخرین پست بلاگش می نویسد:

به رابعه

به نشاط

به ستاره به فاضل به علیرضا به مادر به پدر به...

به این یه ذره من ِ از بهنام مانده

به پنجشنبه هایمان...

http://www.youtube.com/watch?v=y-UtUDQi4aY&feature=share

پله ها ... نت های ریزشان .پیش در آمد سمفونی آنان که نواخته میشوند تا مرگ.

دست تو. بر کمر سالن سی متری. که دور سر من می چرخاند ، وقتی حلقه دست ساز ت را به نشان دائمی یک درد در ترقوه ام می کنی. گردنی تا دیوارهایی افراشته. هرچه سردتر.گونه های من.در رد فراموشی....گرم تر

پای چپ را از توی آینه ها قد بکشان تا این کج هایی که راست نمیشوند از کمر.

پا ها را که بکوبیم پنجشنبه ها، بم ترمی شوند.

گوشهایم .گوشه هایم

پیش بینی محتضرانه های تو را نمیکرد. نهال، چه تکثیر بی رحمانه ای شد به دعوتی غریب الواقعه

اجرا های آخر.برای آن که زودتر.نابهنگام تر.ترک کرد...

تو را!

تو

آخر تر نمی شود.

پس...

پنجشنبه ست !

پنجشنبه ها را...

بیا بهنام

بیا برقصیمشان



سرنوشت این دختر زیبای که سهمش از زندگی گوشه های تاریک اتاق اش بود تا نقشه راه رسیدن به یار را طراحی کند، اینچنین رقم خورد تا بار دیگر دنیای تنگ و تاریکی که برای جوانانمان ترسیم کرده اند در ذهنمان چرخ بزند. دختر زیبایی که نتوانست بگوید دوست پسری دارد به نام بهنام ! دختری که خودش دوست دختری بود عاشق، و به آن می بالید، ولی چنان به دست روزگار و در این دنیای تنگ و تاریکش در گوشه اتاقی محبوس شد که سرانجامش چنین موهوم و غمگین است.

سه یار؛ بهنام رفت و نهال را با خود برد، و کوهیار در زندان است در انفرادی!

و این وبلاگ نهال است، تنها همدم او در گوشه اتاقش!

0 نظر:

ارسال یک نظر

اشتراک در نظرات پیام [Atom]

<< صفحهٔ اصلی

Free Blog Counter